۴
فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا ﴿۷۱﴾ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿۷۲﴾ قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا ﴿۷۳﴾ فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا ﴿۷۴﴾
پس هردو روان شدند تاآنکه سوار شدن درکشتی سوراخ کرد آنرا گفت موسیٰ علیه السلام آیا سوراخ کردی آنرا تا غرق کنی سواری آنرا هرآئينه آمدن کردی به کار بسیار عجیب ﴿۷۱﴾
گفت آیا نگفته بودم که تو هرگز نتوانی بامن صبر ﴿۷۲﴾
گفت موسیٰ علیه السلام مواخذه مکن مرا به کاری که در فراموشی کردم و مینداز بر من در کار من تنگی ﴿۷۳﴾
پس روان شدند هر دو تا آنکه روبرو شدند به یک جوانی پس قتل کرد او را گفت موسیٰ علیه السلام آیا قتل کردی نفس پاک را بغیر عوض نفسی هرآئينه آمدن کردی به کار بسیار بدی ﴿۷۴﴾
[۷۱] از اینجا سفر علمی هر دو آغاز شد و ذکر یوشع علیه السلام در این از جهتی نیست که او تابع بود و به ذکر تابع ضرورت نمیباشد - و کسانیکه میگویند که بغیر اجازت خضر علیه السلام آب حیات را نوشید و او را به دریا انداخت و او در موج های آن الی قیامت زنده است این روایات موضوعی و اسرائیلات است - و ظاهر اینست که خضر علیه السلام برای دعوت توحید میگشت و این واقعات در راه پیش می آمد پس خضر و موسیٰ علیه السلام به کنار دریا آمدند و اراده کردند که به آنسوی دریا میرویم پس در کشتی سوار شدند چون کشتی از مساکین موحدین بود ایشان خضر علیه السلام را شناختند که او برای دعوت دین میرود از ایشان کرایه نگرفتند - و چنین اخلاق بکار است برای مسلمانان که از عالم حق پرست و از داعی دین اینگونه رعایت کنند - چون ایشان در کشتی در بین دریا رسیدند خضر علیه السلام به همراه تبر (قدوم) از آن یک تخته را شکستاند و سوراخ کرد - موسیٰ علیه السلام بنا بر جذبه شرعیت بر او اعتراض کرد و وعده صبر کردن فراموش او شد و وجه اعتراض کردن پیش بیان شد (لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا) این به اعتبار ظاهر غایه (سرآنجام) کشیدن تخته است ولام برای غایة است برای علت نیست و به اعتبار خرق عادت معجزه کشتی غرق نشد و در حدیث آمده است که یک گنجشک آمد و در کنار کشتی نشست و با منقار خود آب از بحر گرفت پس خضر علیه السلام برای موسیٰ علیه السلام گفت که علم من و تو جمع شود نسبت آن به علم اللّه تعالٰی چنین است که به منقار این پرنده آبی پیوسته است و نسبت آن به همه بحر گرفته شود - در این اشاره است که انبیاء علیه السلام در علم با اللّّه تعالٰی یکسان شده نمی توانند -
[۷۳،۷۲] در این یاد کردن خضرعلیه السلام برای موسیٰ علیه السلام وعده او راست و از طرف او عذر نسیان پیش شد ، در این اشاره است که بر نسیان مواخذه و گناه نیست و با (وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا) اشاره است که کسی بر نسیان مواخذه میکند او تنگی میکند -
[۷۴] چون ایشان به صحت و سالم به آنسوی دریا گذشتند نو جوانان را دیدند که بازی میکردند خضر علیه السلام بسوی ایشان رفت و یک نو جوان را گرفت و سر آنرا با سنگ ریزه کرد باز بر زمین انداخت و ذبح کرد و سر آنرا به دست جدا کرد (به این توجیه تطبیق روایات مختلف شد) به موسیٰ علیه السلام این نیز مخالف حکم شرعی اشکار شد که بر این غلام اثبات ارتداد یا قصاص یا دیگر حق شرعی با دلیل یا گواهان نشده بود از این سبب زَكِيَّةً فرمود و چون خلاف از شرع اشکار شد باز اعتراض کرد -
فایده (۱): این غلام در نزد بعضی مفسرین نا بالغ خورد بود و دلیل آن اینست که (زکیه) گفته شده است - و اکثز اهل علم میگویند که او بالغ بود زیرا بعد می آید که در این غلام طغیان و کفر بود - و این صفت از بالغ میباشد و همچنین قتل کردن نبی او را دلیل بود که او مستحق قتل بود و نابالغ مکلف نمیباشد - و در این مقام امان سرخسی در مبسوط (ج:۱، ص:۳۰) از امام طحاوی یک محاکمه قولین را ذکر کرده است او این اینست که این غلام از لحاظ عمر نابالغ بود و از لحاظ عقل بالغ بود و در آن زمان بلوغ به لحاظ عقل معتبر بود نه با عمر و این قول بهتر است -
فایده (۲): در بار اول گفت امراً و در بار دوم گفت نُکراً فرق در ایشان اینست که امراً به کاری گفته میشود که کمی ناکاره و بد باشد و نکراً به آن گفته میشود که بدی و ناکاره آن زیاد باشد چون بار اول نقصان نشد امراً گفت و بار دوم نقصان شد از سببی که غلام قتل کرده شد لفظ نکراً مناسب بود و همچنین نکراً در جای استعمال میگردد که هیبت آن بسیار باشد اگر چه واقع نباشد و نکراً در جای استعمال میشود که فساد آن اشکار شود -